فرصتی داری ز گرد اضطراب دل برآ
فرصتی داری ز گرد اضطراب دل برآ
همچو خون پیش از فسردن از رگ بسمل برآ
ریشهی الفت ندارد دانهی آزادیات
ای شرر نشو و نما زین کشت بیحاصل برآ
از تکلّف در فشار قبر نتوان زیستن
چون نفس دل هم اگر تنگی کند از دل برآ
قلزم تشویش هستی عافیتامواج نیست
مشت خاکی جوش زن سر تا قدم ساحل برآ
نه فلک آغوش شوقی انتظار آماده است
کای نهال باغ بیرنگی ز آب و گل برآ
در خور اظهار باید اعتباری پیش برد
او کریم آمد برون باری تو هم سائل برآ
شوخی معنی برون از پردههای لفظ نیست
من خراب محملم گو لیلی از محمل برآ
خلقی آفتخرمن است اینجا به قدر احتیاط
عافیت میخواهی از خود اندکی غافل برآ
کلفت دل دانه را از خاک بیرون میکشد
هر قدر بر خویشتن تنگی از این منزل برآ
نقش کار آسمان عاری است از رنگ ثبات
گر رگ سنگت کند چون بوی گل زایل برآ
عبرتی بستهاست محمل بر شکست رنگ شمع
کای به خود وامانده در هر رنگ از این محفل برآ
تا دو عالم مرکز پرگار تحقیقت شود
چون نفس یک پر زدن بیدل به گرد دل برآ