آن قدیمترهاادبیات و شعر
سوز دل
از آشیانهی دلم، چه آسان پَر کشیدهای
آزاد
بیصدا
رؤیای نبودنت را به باور رساندهای
گفتی بی تو زندگی را نمیخواهم
آشنا
بی من
زندگی را چگونه به تماشا نشستهای
آسمان امشب عاشقانه میبارد
آهسته
بی رعد
مگر چشمهای خیس باران را ندیدهای
کولهبارت پُر از اقاقی باد
نازنین
چه کردهای با دل
خاطرههایت را چرا با خود نبردهای…؟!!!
* این پست توسط خانم نگین توسلیان در کیمیای میهنبلاگ ثبت شده است. تاریخ ویرایش: پنجشنبه ۱۳۹۸/۰۱/۰۸