آن قدیمترهامذهبی و اعتقادی
انتظار
وعده کردی که بیایی غم دل با تو بگویم
زنگ و گرد دل خسته به شراب تو بشویم
شب و روزم به سر آمد به امید گل رویت
اسف است راحت جانم، گل روی تو نبویم
تو حدیث دل و عشقی به سراپردهی غیبت
سوز سینه نگذارد غم هجر تو نگویم
تو عزیز دل صدها گل پاکیزه صفاتی
من سرگشته توانم غم دل با تو بگویم؟
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟
* این پست توسط خانم نگین توسلیان در کیمیای میهنبلاگ ثبت شده است. تاریخ ویرایش: پنجشنبه ۱۳۹۸/۰۱/۰۸