آن قدیمترهاعمومی
آی کیمیا …
جبرییل که آمد، گفت: بخوان…
تقصیر خودت بود گفتی بنویس. آی کیمیا… آی کیمیا… آاااااای… کجایی نازنین!؟
دلم را تنگ میکنم برایت… میدانی چه قدر کاغذ ِ پاره دارم؟
کاغذهایی که نوشتم و نخواندم…
این حرفها از آن حرفهای قدیمی هم قدیمیترند.
دوست ندارم ببرمت توی کاغذهایی که بیعینک نمیشود خواندشان…
خوب میدانی… مگر نه؟